اصطلاحات مربوط به تعهدات کارگر و کارگزار
ای دسکرچیi dəs kərči : کارگر کرچی که در مزارع به موجب قرارداد در هر چهار روز یک روز به کار گرفته میشود.
ای ورکرچی vər kərči i: کارگر کرچی که در مزارع به موجب قرارداد یک روز در میان به کار گرفته میشود.
ایجارهنامه ijarə namə:اجارهنامه یا توافقی کتبی بین ارباب و رعیت یا صاحب زمین و زارع که در آن مقدار محصول برنج و مقدار سورهساتی را که طرفین موظف به پرداخت آن هستند، قید میگردد.
ایلهجار iləjar(ایلجار iljar): تعاون و همیاری،انجام کار گروهی کشاورزی برای همدیگر، بدون پرداخت دستمزد.
پاکار pakar:کارفرمای مباشر ارباب که زیر نظر او کار میکند، خدمتگزاری برای وصول مطالبات صاحب ملک.
پیشکار piškšr: نمایندۀ ارباب، و کارگزار و مأمور وصول مالیات.
تابکار tab kar(تابهکار tabə əkar):کار مزرعه، فعالیت زراعی بهویژه هنگام نشای برنج.
تابکارمُنزیرtabkar monzir : کارگر مردی که به موجب قرارداد از زمان آمادهکردن زمین و مرزبندی تا پایان کار نشا به کار گرفته میشود.
تارف tarof: انعامی که شالیکار به مناسبتهای مختلف از صاحب مزرعه میگیرد.
چوله کار ĉulə kar:کار گل، کار در مزرعه برنج، کاری که با گل و لای همراه است، کنایه از کار برنج.
حق مرابی hæqə mərabi: دستمزد میراب است که هنوز هم بیشتر مطابق رسم گذشته با درزهبجهنگام برداشت محصول سر مزرعه پرداخت میشود.
خانهکُر xanə kor: دختر خانه، مراقب خانه. معمولاً شالیکاران هنگام کشت و برداشت شالی، زنی را اجیر میکنند که به کارهای خانه و فرزندان رسیدگی کند و خود به کار در مزرعه میپردازند.
دوواره موشته duvarə muštə: مشتلق و مژدهگانی اتمام دواره.رسم است که در پایان دواره آخرین کسی که کار را تمام میکند از صاحب مزرعه انعام میگیرد که به این انعام دوواره موشته میگویند.
روزه کارگر ruzə kargər: کارگری که هر روز بسته به نیاز صاحب مزرعه به کار گرفته میشود.
زارعانه zarəanə:حق زارع، مقدار محصولی که به زارع تعلق میگیرد.
زنانهکار zənanə kar:کار زنان در شالیزار مثل نشا و وجین.
سوخت گیفتن soxt giftən: سوختن برنج بر اثر کمآبی یا آفت که یک رویداد نابودکننده زندگی شالیکار است. در این مواقع برنجکار مالک را در جریان امر قرار میدهد و مالک شخصی بیطرف برای تعیین درصد سوخت انتخاب میکند و هر مقدار سوختی را که کارشناس مشخص میکند، مالک به همان مقدار از مالالاجاره کم میکند.
سورهسات surə satیا (سورهساد surə sad): تعهدات جنسی علاوه بر تعهد برنج که در دورۀ ارباب و رعیتی، مالک بر عهدۀرعیت میگذاشت. سورسات سنتی عبارت بود از: مرغ و جوجه، سیر و پیاز، دوشاب و غیره.
قرضیه qərziyə: بدهکاری زارع به مالک.
کاراَدا karæda: کار و کمک متقابل، کار در مقابل کار، کسی که در مقابل کار کسی برایش کار میکند.
کرچی kərči: کارگر زن که در مزارع به موجب قرارداد از لحظۀ نشا تا پایان وجیندوباره کار کند. طبق قرارداد مسکن، غذا، مقدار مشخصی برنج، پول نقد و گاه مقداری پارچه در عوض لباسهایش (که بر اثر کار کثیف شده و سخت تمیز میشود) داده میشود. برداشت برنج، کمتر به کارگر خارج از منطقه نیاز دارد، چون مردان و زنان با یکدیگر کار میکنند.
کرچیکار kərči kar:مقدار مشخص کاری که کرچی در شالیزار انجام میدهد.کرچیموزد kərəči muzd :مزدی که کرچی برابر قرارداد عرفی از کارفرما دریافت میکند. کرچیموزد معمولاً جیره خشک و غالباً برنج است.
کرهبین kərə bin: مزدور مردی که با دریافت مزد نقدی برنج را در مزرعه درو میکند ، گارگر روزمزد برای دروی شالی.
کورد kurd: عموماً به ترکها اطلاق میشدهاست. هنگام آماده کردن مزارع برنج، کارگران زیادی از آذربایجان (بخصوص نواحی اطراف اردبیل و خلخال) برای انجام کارهای کشاورزی، کندن و لایروبی سلها به مزارع شالیکاری کرانههای دریای خزر میآمدند.
گردهبین gərdə bin: کارگری که با مالک برای بریدن و دروی قسمتی معین از شالیزار، قرارداد میبندد.
گردی قرار gərdi qərar: کارگر مردی که به موجب قرارداد از زمان آماده کردن زمین تا پایان ویجیندوباره به کار گرفته میشود، اغلب آنان کوردها بودند که تابستانها در گیلان نمیماندند و به ولایت خود میرفتند.
گردی کرچی gərdi kərči: کارگر کرچی که در مزارع به موجب قرارداد همه روزه به کار گرفته میشود.
مالکانه maləkanə: حق مالک، مقدار محصولی که به مالک تعلق میگیرد.
مایهگذاری:پرداخت وام به زارع در طول یک دورۀ کشت و کار، معمولاً مالک مقداری پول یا برنج در فصل کشت و کار به زارع میدهد تا بعد از برداشت محصول با او تسویه کند.
مردانهکار mərdanə kar:کار مردان در شالیزار مثل مرزبندی و آماده کردن زمین.
موباشیر mubašir:نمایندۀ تامالاختیارِ مالک در امور کشاورزی هنگام برداشت محصول یا دریافت مالالاجاره.
موزیر mozir: مزدور، کسی که برای محافظت کشت و زرع دهقانان معمولاً مدت یک سال استخدام میشود.
موناصِفِه munasəfə: قراردادی که بین مالک و زارع بسته میشود و مطابق آن محصول بهطور مساوی بین مالک و زارع تقسیم میشود. هزینهی کشت و زرع برنج مثل تخمجو و حق مرابی برعهدۀ مالک است.
نسق nəsəq:حق سرقفلی زمین زراعتی برای کشاورز بر اساس قانون اصلاحات ارضی هرکس که کارندۀ مزرعه باشد، مالکش خواهد بود ولی بهایش را مطابق نرخ و با نظارت ادارۀ اصلاحات ارضی باید بپردازد.
ور vər: طرف، ور، محدودهای از مزرعه که هر کارگر در آن مشغول کار است و جای خود را عوض نمیکنند.
ورزاروجار vəza rujar: کارمزد ورزا، مقدار پول یا محصولی که در مقابل شخمزدن شالیزار کشاورز به صاحب ورزا پرداخت میکند.
یاور yavər: کسی که در تعاون و همکاری دستهجمعی کشاورزی مشارکت میکند. یاور هیچ مزدی نمیپذیرد فقط خوراک او با صاحب مزرعه است. یاور شوئن yavər šoæn: برای کمک و یاوری به شالیزار دیگری رفتن. یاور کودن yavər kudən: به یاوریگرفتن کسی برای کار در مزرعۀ خود. یاور گیفتن yavər giftən:گرفتن کمک و یاور.
واژه های مربوط به ابزارهای شالیکاری
ایسکت iskət:چوبی دو شاخه که در دو طرف پادنگ در زمین فرو میکنند تا دستگیرۀ پادنگ روی آن قرار بگیرد.
آبپادنگ ) ab padəngآپّادنگ appadəng یا آبدنگ (abə dəng: دستگاه شالیکوبی که برای کندن پوست شلتوک به کار میرود.
بوره خالیک burə xalik:بیل شخمزنی. نوعی بیل تیغه کوچک و سبک که برای محدودکردن مرز شالیزار مناسب است.
بولوک buluk:نوعی بیل کج که برای شالیکاری به کار میرود، مخصوصاً برای خرد کردن کلوخهای خزانۀ شالی.
پاچال pa ĉal(پادنگچاله padəngĉalə یا پادنگچوشمه padəng ĉušm):گودالی که جو را در آن میریزند و با پادنگ میکوبند.
پادنگ padəng(پادینگ pædding): دستگاهی که در گذشته با آن شالی را به برنج تبدیل میکردند به این صورت که فردی سنگینوزن روی انتهای اهرم میایستاد، و با بالا و پایین بردن آن شلتوک را به برنج تبدیل میکرد. اجزای پادنگ عبارتاند از: پادنگدار یا پادنگتیر، پادنگکله، پادنگتونکه، پادنگگاز، پادنگنافه، پادنگلیکه، پادنگچوشمه یا پاچال یا پاچاله، پادنگپایه، ایسکت، دسگیر. پادنگزدن برنج که به آن دنگهپایی dəngə payiنیز میگویند، در سه مرحله انجام میشود: گیچه، دوباره، واتاش.شرح این اصطلاحات در زیر آمده است.
پادنگپایه padəng payə:دو قطعه چوب استوانهای با قطر نسبتاً مناسب که به فاصلۀ مشخص در مقابل هم در زمین فرو میکنند، تمام فشار و عملکرد پادنگ بر روی این دو پایه قرار دارد.
پادنگتونکه padəng tunkə:حلقۀ آهنی محکم نصب شده به دور پادنگکله و بالای پادنگدندان.
پادنگدار padəng dar یا پادنگتیر padəng tir: تیر اصلی پادنگ، چوبی چهارتراش بلند و بسیار محکم که با قرارگرفتن روی پایه به وسیلۀ پادنگنافه، اهرمی برای کوبیدن میشود. انتهای آزاد پادنگتیر محل فشار پای پادنگزن است.
پادنگزئَن padəng zəæn: با پا پادنگ را برای پاککردن شلتوک به حرکت درآوردن.
پادنگکله padəng kələ: بخشی از پادنگ که تونکه و دندانها روی آن سوارند.
پادنگگاز padəng gaz: میخهای آهنی و بلند زیر پادنگکله که شلتوک را میکوبد و پوست را از برنج جدا میکند.
پادنگلیکه padəng likə: چوب مخصوصی که پادنگکله را به پادنگدار متصل میکند و از دو سوی پهلو برآمادگیهای خاص دارد. در محل فوقانی این قسمت اتصالی، سنگ سنگینی میبندند تا با سنگین شدن اهرم قدرت کوبندگی آن زیاد شود.
پادنگنافه padəng nafə: چوبی که از وسط سطح عرضی پادنگدار گذشته و در قسمت فوقانی پادنگپایه قرار میگیرد و بدین ترتیب اهرم پادنگ آمادۀ کار و حرکت میشود.
پارو paru:پاروی چوبی که گاه برای مسطحکردن نقاط ناهموار شالیزار از آن استفاده میشود.
پیشازن piša zən: چوب رابط بین کاول و یوغ که به طناب یا کاولخره متصل است.
پیشکاول piškavəl:تختهای قوسدار برای هموارکردن مزرعۀ شالیکاری. پس از شخمزدن و آبگیری و آمادهکردن مزرعه برای نشا پیشکاول را به جای کاول میبندند. معمولاً بهوسیلۀ اسب یا گاو کشیده میشود و یک نفر از پشت، آن را بر کف مزرعه بهطور عمودی نگه میدارد تا کار بهخوبی انجام گیرد.
تخته təxtə: تختهای است که به دو طرف آن طنابی میبندند و مرد شالیکار طناب را به گردن انداخته، تخته را که عمود بر زمین قرار دارد به دنبال خود میکشد و بدین ترتیب کلوخها را از بین میبرد و مزرعه را هموار میکند.
تومه خوانچه tumə xančə: خوانچه یا طبق چوبی برای حمل نشاها یا تخم برنج.
داره darə: داس دندانهداری که با آن برنج درو میکنند. دارهتوک darə tuk:نوک برگشتۀ داس برنجبری.
داز daz: وسیلۀ تیز و برنده برای هرسکردن و ریختن شاخههای زاید.
دسآسیاب dəs asiyab(دسآسیا dəs asiya):آسیای دستی.
دسگیر dəs gir: دستگیرۀ چوبی بالای پادنگ، دنگکوب (پادنگزن) موقع کار دستها را به آن بند میکند.
دسه بولوک dəsə buluk:بلوک دستی،نوعی بیل کج کوچکتر از بولوک که برای خوردکردن کلوخ وجینکردن و کندن علف هرز در زمان کمآبی استفاده میشود.
دنگ dəng:دستگاه شالیکوبی که شالی را بهصورت برنج درمیآورد و پوست آن را جدا میکند. این دستگاه بهخاطر صدایی که هنگام ضربهزدن به شالی تولید میکند دنگ نامیده شدهاست. دنگ دو گونه است: پادنگ، آبدنگ. امروز هر دو از میان رفتهاند و جایشان را کارخانههای شالیکوبی گرفتهاست.
دوخالهگزه du xalə gazə: چوب دوشاخهای برای چیدن و روی هم گذاشتن درز یا بستههای برنج در کوتی، آن را به درز برنج فرو کرده، از پایین به بالای میکشند.
دیوان divan:شالیخشککن، جعبۀ بزرگ چوبی که در قسمت بالای اتاق نشیمن نصب میشود تا از شالی پر شود. روزها که برای طبخ غذا یا ایجاد گرما، در کف اتاق با هیزم آتش افروخته میشود، دود حاصل باعث خشکشدن و به اصطلاح دودیشدن شالی میشود و این عمل به مرور انجام میگیرد. گاه تختههایی را به شکل بالکن در ارتفاع 5/2 متری اتاق نشیمن نصب میکنند و شالی را درون کالبه میریزند و روی این تختهها قرار میدهند تا خشک و دودی شود.
راستهدار rastə da: چوبی که بین پیشازن و شانۀ کاول بهصورت افقی جای میگیرد.
سفه səfə:سبد مخصوص برای حمل نشاها از خزانه به مزرعۀ اصلی.
سوبوک subuk(سوُوک suvuk):وسیلۀ نمونهبرداری از کیسۀ سربسته برنج و جو (شلتوک).
شانه šanə: چوبی که به صورت عمودی کاولموشتک را به کاول پیوند میدهد.
کالبه kalbə:تپالۀ گاو را به شکل ظرف مدوری به قطر 50 سانتیمتر و لبهای به ارتفاع 10 سانتیمتر خشک میکردند و از آن برای خشک کردن شالی در اتاقهای دودی و نگهداری کرم ابریشم تازه از تخمدرآمده استفاده میشد.
کاول kavəl: خیش، گاوآهنمخصوص شالیکاری. اجزای کاول عبارتند از: پیشازن، راستهدار، شانه، کاول، کاولموشتک، کاولخَره، لب، کولوسه، هَفنگ، و گولوبند.
کاول خَره kavəl xære: دو رشته طنابی که در امتداد دو پهلوی گاو به یوغ وصل میشود تا ورزا بتواند کاول را بکشد. این طناب بسیار محکم است و از پوست درخت کوجی (کول) بافته میشود.
کاول موشتک kavəl muštək: دستگیرۀ گاوآهن، چوبی صاف و خراطیشده که شخص کاولزن بهعنوان دستگیره آن را میگیرد و با آن شخم و گاوها را کنترل میکند.
کتلهچو kətələ čo: باربند چوبی ویژه حمل درزهای شالی مزرعه به کوروج به وسیلۀ اسب.
کولچازن kulča zən: وسیلۀ ابتدایی حمل شالی از مزرعه به انبار، بدین ترتیب که طنابی روی زمین میگذارند و درزهای برنج را روی آن قرارمیدهند، سپس دو سر طناب را به هم میپیچند، با یک چوب آن را برمیدارند و روی شانه حمل میکنند.
کولوسه kulusə: چوبی که هفنگ کاول به آن متصل است و در گل گردش و آن را زیر و رو میکند.
کولوشدار kuluš dar(رده rədə): نیِ مخصوصِ دانهزدایی از خوشۀ برنج، نی کلفتی به قطر 5/2 تا 3 و درازای تقریبی40 تا 60 سانتیمتر که با آن دانههای جو را از خوشۀ دستهشده میزدایند. انجام این عمل مهارت زیادی میخواهد و بیشتر توسط زنان انجام میشود.
گربازgərbaz (گرواز gərvaz): بیل مستطیلشکل برای شخمزدن عمیق کنارههای مرز که با کاول شخم نخورده است.
گوچینگ gučing: آلت کمانی برنجکوبی یا خرمنکوب دستی، کمانی از شاخۀ درخت که قسمتی از تنۀ درخت بهشکل کف پا به آن متصل است و برای کوفتن ساقههای دروشدۀ شالی و جداکردن دانه استفاده میشود.
گولوبند gulubənd: حلقه طنابی که با آن گردن ورزا به لب وصل میشود. اگر هنگام کشیدن کاول یوغ از دوش ورزا رد شود، این طناب یوغ را نگه میدارد.
لب ləb: یوغ، قسمتی از کاول که بر گردۀ ورزا بسته میشود، این چوب به صورت عدد 8 است و کار کشیدن کاول را آسان میکند.
هَفنگ hæfəng :تیغۀ آهنی کاول
واژه ها و اصطلاحات مربوط به اوزان و مقادیر[1] برنج و مساحت شالیزار
اَسبه بار æsbə bar :بار برنج یا زغالی که بر اسب میبندند، مجموع شالیهایی که با اسب حمل میشود.
بار bar:دو کیسه شالی سر پر، برابر با دو لنگه یا چهار قوتی یا 132 کیلوگرم برنج.
بجهبار bəjə bar: بار برنج، که با اسب به شهر یا به انبار حمل میشود.
پلک pəlk:نصف هر کله را پلک گویند.
پم pəm: واحد مقیاس به اندازۀ گنجایش دو کف دست، مقدار برنجی که در دو کف دست بههمچسبیده جا بگیرد.
پنجا pənja:وزنی برابر با نیم کیلوگرم که برای شمارش برنج و غلات به کار میرود. برای تعداد هم بهکار میرود، گیلکها پول، تخممرغ، گردو و هر چیز دیگر را، در دستههای 50 تایی محاسبه میکنند.
پیمانه peymanə:ظرفی برای کیل کردن برنج، نیز ¬ کیل.
تاس tas:ظرفی است به محتوی تقریبی یک کیلو گرم که برای پیمانهکردن برنج بهکار میرود.
جریب jərib:زمینی به مساحت تقریبی ده هزار مترمربع، هر جریب شامل ده قفیز و یک قفیز شامل ده دهو است.
چارک čarək: وزنی معادل یکچهارم من یا 5/1 کیلوگرم یا نصف لگن برنج.
چتبر čətbər: وزنی برابر یکچهارم گروانکا، یا حدود صد گرم.
چلتاس čəl tas:کاسهای از جنس برنجی که بر بدنۀ داخلی و خارجی آن ادعیه و نقوشی زدهاند و برای عیار برنج (مقدار لازم برنج برای طبخ در دیگ) به کار میرود. به باور عامیانه ریختن برنج در آن برکت میآورد.
خروار xərvar:وزنی معادل چهار قوتی که مخصوص برنج است.
درنگه dərəngə: محتوی یک مشت باز، یک کف دست که اندازۀ ثابتی ندارد و بسته به گنجایش کف دست شخص است.
دهو dahu: واحدی مساوی صد مترمربع. برابر یک صدم جریب و یک دهم قفیس.
قفیز qəfiz(قفیس qəfis):واحدی است مساوی هزار مترمربع. ده دهو مساوی یک قفیز و ده قفیز مساوی یک جریب است.
قوتی quti: واحد وزن برنج و اصطلاحی برای توزین برنج. هر قوتی مساوی با 33 کیلوگرم و هر چهار قوتی مساوی یک بار اسب یا دو لنگۀ 66 کیلویی است.
کله kəlæ: به هر کرت یا هر قطعه زمین زارعی یک کله میگویند.
کیلkil (لگنləgən ):ظرفی است که برای پیمانهکردن برنج و معادل نیم من برنج در آن جای میگیرد.
گروانکا gərvanka: واحد وزنی تقریباً برابر 400 گرم، هر 5/2 گروانکا برابر یک کیلوگرم است.
لاخه laxə:لنگه، یک لنگه بار به وزن دو قوتی، نیم بار برنج.
لنگه ləngə: یک گونی شلتوک یا برنج که در یک طرف اسب بار میشود، نیم بار اسب که معمولاً برابر دو قوتی است.
من mən: وزنی معادل شش کیلو .
نیصپنجا nis pənja: نصف پنجا، واحد وزنیبرابر با 250 گرم.
نیمچارک nim čarək: یکدوم چارک، یکهشتم من یا معادل تقریبی 750 گرم است.
[1] - شالیکاران گیلانی در توزین و تعیین مقدار اراضی خود از واحدهای خاصی استفاده میکنند. این واحدهای وزن، حجم و سطح مختلف گیلان تفاوت دارند و دارای مقدار ثابتی نیستند. در این نوشته کوشش شدهاست صرفاً به واحدهای وزن و مساحت در منطقۀ صومعهسرا پرداخته شود.